نور چشمم...
جان به فدای جان تو...
نور چشمم سلام،امروز در واپسین روزهای دلتنگی ام زمان میگذرانم اما میترسم شکایتی کنم و این دوری و دلتنگی ام توانی بشود بر توان مضاعفش و مرا در زیر این رادیکال مهلک و سخت فشرده کند،آنقدر خورد که دیگه چین و چروکهای روزگار نگذارند خودم،خودم را در آینه بشناسم و آنقدر دیر بشود ک دیگر زمان برایم بی معناترین معنا معنی شود.امروز دستی بر طاقچه ی خاطراتمان زدم راستش را بخاهی هر بار که خانه را تمیز میکنم و از خاک و غبار خالی میکنم طاقچه ایمان تمیز ترین جای آن است زیرا انقدر به آن میرسم سر میزنم نگاه می اندازم همه مرا دیوانه خطاب میکنند تقصیر ندارند عاشقی چون من ندیده اند جان به فدای جان تو......
ادامه مطلبما را در سایت جان به فدای جان تو... دنبال می کنید
برچسب : فدای, نویسنده : pooyam-kimiash بازدید : 38 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 1:46